من گمنام

آروزومه روی قبرم بنویسن شهید گمنام

من گمنام

آروزومه روی قبرم بنویسن شهید گمنام

خدانگهدار

سلام مجدد به همراهان 

البته کمن کسایی که روزی بشه و به من سر بزنن 

میخوام برم 

در گمنامی  

شایدم الان همه منو میشناسن 

میخوام اینبار با یه همراه همیشگی همراهی کنم 

اینبار گمنام میمانم تا همیشه

شهید قلم سید مرتضی آوینی

جاذبه خاک به ماندن میخواند
و آن عهد باطنی به رفتن ...
عقل به ماندن می خواند و عشق به رفتن
و این هر دو را خدا آفریده است تا وجود انسات در آوارگی و حیرت میان عقل و عشق معنا شود  

روز سرد

در یک سحرگاه سرد ماه ژانویه، مردی وارد ایستگاه متروی واشینگتن دی سی شد و شروع به نواختن ویلون کرد. 


این مرد در عرض ۴۵ دقیقه، شش قطعه ازبهترین قطعات باخ را نواخت. از آنجا که شلوغ ترین ساعات صبح بود، هزاران نفر برای رفتن به سر کارهای‌شان به سمت مترو هجوم آورده بودند.
سه دقیقه گذشته بود که مرد میانسالی متوجه نوازنده شد. از سرعت قدم‌هایش کاست و چند ثانیه‌ای توقف کرد، بعد با عجله به سمت مقصد خود براه افتاد.
یک دقیقه بعد، ویلون‌زن اولین انعام خود را دریافت کرد. خانمی بی‌آنکه توقف کند یک اسکناس یک دلاری به درون کاسه‌اش انداخت و با عجله براه خود ادامه داد.
چند دقیقه بعد، مردی در حالیکه گوش به موسیقی سپرده بود، به دیوار پشت‌ سر تکیه داد، ولی ناگاهان نگاهی به ساعت خود انداخت وبا عجله از صحنه دور شد،
کسی که بیش از همه به ویلون زن توجه نشان داد، کودک سه ساله‌ای بود که مادرش با عجله و کشان کشان بهمراه می ‌برد. کودک یک لحظه ایستاد و به تماشای ویلون‌زن پرداخت، مادر محکم تر کشید وکودک در حالیکه همچنان نگاهش به ویلون‌زن بود، بهمراه مادر براه افتاد، این صحنه، توسط چندین کودک دیگرنیز به همان ترتیب تکرار شد، و والدین‌شان بلا استثنا برای بردن‌شان به زور متوسل شدند.
در طول مدت ۴۵ دقیقه‌ای که ویلون‌زن می نواخت، تنها شش نفر، اندکی توقف کردند. بیست نفر انعام دادند، بی‌آنکه مکثی کرده باشند، و سی و دو دلار عاید ویلون‌زن شد. وقتیکه ویلون‌زن از نواختن دست کشید و سکوت بر همه جا حاکم شد، نه کسی متوجه شد. نه کسی تشویق کرد، ونه کسی او را شناخت.
هیچکس نمی‌دانست که این ویلون‌زن همان (جاشوا بل ) یکی از بهترین موسیقیدانان جهان است، و نوازنده‌ی یکی از پیچیده‌ترین فطعات نوشته شده برای ویلون به ارزش سه ونیم میلیون دلار، می‌باشد.
جاشوا بل، دو روز قبل از نواختن در سالن مترو، در یکی از تاتر های شهر بوستون، برنامه‌ای اجرا کرده بود که تمام بلیط هایش پیش‌فروش شده بود، وقیمت متوسط هر بلیط یکصد دلار بود.
این یک داستان حقیقی است،نواختن جاشوا بل در ایستگاه مترو توسط واشینگتن‌پست ترتیب داده شده بود، وبخشی از تحقیقات اجتماعی برای سنجش توان شناسایی، سلیقه و الوویت ‌های مردم بود.

نتیجه: آیا ما در شزایط معمولی وساعات نا‌مناسب، قادر به مشاهده ودرک زیبایی هستیم؟ لحظه‌ای برای قدر‌دانی از آن توقف می‌کنیم؟ آیا نبوغ وشگرد ها را در یک شرایط غیر منتظره می‌توانیم شناسایی کنیم؟
یکی از نتایج ممکن این آزمایش میتواند این باشد،
اگر ما لحظه‌ای فارغ نیستیم که توقف کنیم و به یکی از بهترین موسیقیدانان جهان که در حال نواختن یکی از بهترین قطعات نوشته شده برای ویلون، است، گوش فرا دهیم ،چه چیز های دیگری را داریم از دست میدهیم؟

 

مصدرهای به درد بخور زندگی یک روح

اندیشیدن، خواندن، نوشتن، پرستیدن، ارادت ورزیدن، عصیان کردن، تنها بودن، رنج کشیدن، ایثار کردن، قربانی کردن، گریختن، صبر کردن، خیالات فرمودن (اصطلاح ناصرالدین شاه)، به استقبال آمدن (برخلاف به بدرقه رفتن)، درستی مطلق بودن و دروغ های شیرین یا سودمند گفتن (ملامتیه)، صلح کل بودن و جنگ زرگری کردن، همه را هیچ انگاشتن و همه را محترم داشتن، مهاجرت کردن، توی تاریکی اتاق در یک نیمه شب زمستان تنها سیگار پک زدن، نشستن و رقص شعله های جادویی آتش بخاری را تماشا کردن، شمعی را در کنار آینه یی روشن کردن، نیمه شب های باران خورده در خیابان های خلوت شهر تنها رانندگی کردن، توی راه پله ها به جناب آقای... یک اردنگی جانانه زدن، با آقای دکتر... دست دادن، هر چند سال یک بار چند ماهی را به قزل قلعه رفتن. غروب خورشید را در آن سوی سن تماشا کردن، به آواز عبدالوهاب شهیدی، ادیت پیاف ، بیکو، آزناوور و خواجه آدامو گوش دادن. آقای دکتر... را که مثل دم جنبانک (صعوه) راه می رود یکهو پخ کردن، در هر شبانه روز دو ساعت یا سه ساعت به خلوتی پناه بردن و به خود اندیشیدن، دچار نصایح مشفقانه عقلای خاطرجمع ابله نشدن. محبوب تیپ های سوزناک احساساتی جواد فاضلی قرار نگرفتن، از دید و بازدید و دعوت و منقل از زیر کرسی برداشتن و گذاشتن و برای منزل خرید کردن و برای اقوام سوغات تهیه کردن و شرفیاب شدن و در برابر شوخی های خنک آقای رئیس مجبور به لبخند شدن و نظام وظیفه خدمت کردن و خانم آقای دکتر... را دیدن و مبتلا به ترشا شدن و با آدم خسیس دو پولی مثل دکتر.....همسفر شدن و جزوه های درس های آقای.... را نوشتن و سخنرانی های علمی آقای دکتر... را گوش دادن و افتتاح کردن جلسه را به وسیله دکتر... و... دیدن و با آب و نمک و صابون یک دست تنقیه کردن و با بچه مزلف های لوس نجس خنگ بی شعور بیسواد بیمزه بی همه چیز که یعنی موج نو، یعنی آنارشیست، بحث علمی کردن، گیر سوال های پسرهای... افتادن و ïرسîت را گرفتن و کشیدن و مبتلای تعریف های خانم... شدن و بالاخره از... معاف شدن، تا دیدی که یک مرتبه این دکتر... است که راجع به مقام حیرت در عرفان با تو صحبت می کند و تو هم هیچ راه گریزی نداری، خود را یکهو تو حوض آب انداختن. اگر یک سال دیگر هم به آخر عمر نمانده باشد آن را در لاکروای پاریس، کنار کلیسای زیبا و آسمانی دولاشاپل زندگی کردن و بار دیگر طعم آزادی را و آزادی را و آزادی را چشیدن، نم اشکی و با خود گفت وگویی داشتن، به ماسینیون عشق ورزیدن، آن فرشته تنها را در اعماق سنگین گور آبی اش تنها نگذاشتن، گاه گریستن و هیچ گاه ننالیدن، بی نیاز بودن، خود جزیره خویش شدن. از کنار پنجره ات جنب نخوردن، به زور و زر و زن از راه برنگشتن. در راه نماندن، با بودا و لو و ارنست گالوا و عین القضات همدانی و کلود برنارد خودم و آناتول فرانس فرانسوی و رزاس سوئدی رفیق بودن، محشور بودن، هرگز تسلیم روزمرگی نشدن، هرگز کارمند دولت نشدن، ناظم نبودن، هر وقت دستت رسید یک پس -کلگی چنان به جناب آقای دکتر... نواختن که چشم هایت راست شدن، به کتاب و قلم و تنهایی و غم و بی نیازی و پارسایی و بی باکی و غرور و فلسفه و شرف و بزرگواری و ایمان و آزادی و مردم و هنر و عرفان و خدا و دوست و تامل و سکوت و تحمل و... وفادار ماندن، از تاریخ علی، از جغرافی کویر، از آسمان ماه، از نقاشان لاکروا، از مجسمه سازان رودن، از شاعران مولوی، از عارفان عین القضات و حلاج، از شهرها پاریس، از جنگل ها بولونی، از ساختمان ها معبد، از صداها اذان، از موسیقی ها سونات مهتاب گاستون دفین، از صفحه ها رین دو رین و از گل ها هوما و از اشیا شمع و از پرندگان طوطی تاگور و از غذاها بیفتک و از نعمت ها قلم و از رنگ ها خاکستری و از بازیچه ها فندک و از مخاطب ها دفتر و از آرزوها آزادی را برگزیدن، وطنی چون غربت من و پناهی چون خلوت من و بیهودگی چون زندگی من و خواهری چون بتول مزینانی من داشتن و آینده او را که چون آینده برادرش است به نیروی دعاهای نیم شبان از باران استجابت های خدایی سیراب کردن. اینهاست مصدرهای ساده و مرکب دستور زبان زندگی کردن من. والسلام
شب پنجشنبه 21 خرداد 1348 

دکتر علی شریعتی

روزی مردی....

روزی مردی خواب عجیبی دید، او دید که پیش فرشته‌هاست و به کارهای آنها نگاه می‌کند، هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تند تند نامه‌هایی را که توسط پیک‌ها از زمین می‌رسند، باز می‌کنند، و آنها را داخل جعبه می‌گذارند. مرد از فرشته‌ای پرسید، شما چکار می‌کنید؟!
فرشته در حالی که داشت نامه‌ای را باز می‌کرد، گفت: این جا بخش دریافت است وما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می‌گیریم. مرد کمی جلوتر رفت، باز تعدادی از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل پاکت می‌گذارند و آنها را توسط پیک‌هایی به زمین می‌فرستند.
مرد پرسید: شماها چکار می‌کنید؟! یکی از فرشتگان با عجله گفت: این جا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمت‌های خداوندی را برای بندگان می‌فرستیم.
مرد کمی جلوتر رفت و دید یک فرشته‌ای بیکار نشسته است مرد با تعجب از فرشته پرسید: شما چرا بیکارید؟!
فرشته جواب داد: این جا بخش تصدیق جواب است. مردمی که دعاهایشان مستجاب شده ، باید جواب بفرستند، ولی فقط عده بسیار کمی جواب می‌دهند. مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه می‌توانند جواب بفرستند؟! فرشته پاسخ داد: بسیار ساده فقط کافیست بگویند *خدایا شکر*

یا ابالفضل العباس

این طرح را برادر هنرمندم زده  

اسم طرحشم  

قمر بنی هاشمه

نامه شهید علم الهدی به خواهرش

راستش برادرم قصد داشت یه نامه برام بنویسه و تمام حرفاشو توش برام بنویسه  

شبیه اون نامه ای که یواشکی تو ساک مکم گذاشتو تو مدینه با کلی حس و حال خوندم  

یه نامه پر از احساس  

اینقدر گریه کرده بود که نامه خیس شده بود  

دیگه خودتون ببینید من چه حالی داشتم 

 

داداشی بهم گفت بهتر دیدم نامه شهید علم الهدی را بهت بدم  

اون زیباتر نوشته و مطمئنا تاثیر گذارتر 

جالبه شما هم بخونید 

خواهر عزیز

پس از اهدا سلام و درود ، رسیدن به فلاح را برایتان آرزو می کنم .

چون در آغاز قدم گذاشتن در سال جدید از شما دور بودم و نتوانستم خود را به این راضی کنم که سال نو را آغاز کنیم و در این لحظات حساس از عمر با شما سخن نگویم ناچار برای اولین قلم به دست گرفتم و با شما حرف می زنم .

ساعتی پیش داشتم مطالعه می کردم به یک جمله رسیدم در مورد این جمله زیبا فکر کردم و مناسب دیدم که نتیجه این ساعات فکر را که در آستانه شروع سال جدید بود برایتان بنویسم

شاندل  Shandol متفکر بزرگ اروپای قرن بیستم در مورد چگونگی زندگی انسان در قرن بیستم می گوید : " انسان این عصر زندگی را وقف تهیه وسایل زندگی می کند "

ما زندگی را در رنج می گذرانیم تا راحتی و آسایش ایجاد کنیم تمام عمر می دویم به این امید که لحظاتی بنشینیم

تمام عمر زحمت می کشیم تا استراحت کنیم و البته عمر می گذرد و راحتی و آسایش و نشستن و آرامش را لمس نمی کنیم و نمی یابیم زیرا مرتباً از طریق اجتماع به ما نیازهای جدید تلقین می شود

نیازهای کاذب و مصنوعی که دائما در آدم بوجود می آورند بوسیله تبلیغات است تلویزیون را روشن می کنید بعد از دو ساعت خاموش می کیند به خودتان نگاه می کیند می بینید هفت هشت احتیاج خرید تازه بوجود آمده که قبلا لازم نداشتید قبلا با خاکستر دیگ را می شستید امروز حتما باید پودر ...... بخرید

بوردا می خرید زن روز می خرید نگاه می کنید در فکر تهیه لباس ها و مدل های آن می افتید . استعمار فرهنگی و فرهنگ زدائی از طریق تقلید تشبه رقابت مصرف های مصنوعی و سمبلیک و جلب توجه است و اینجاست که به سخن عمیق محمد (ص) که من یتشبه بقوم فهو منه که از کلمه تشبیه استفاده شده اگر زندگیمان مثل اروپائی ها شد اگر وضع لباسمان مثل مدل های ارائه شده زن روز و بوردا و خانم ........ شد خود نیز از نظر خصوصیات انسانی و درک و انتخاب راه زندگی به سوی او شدن میل کرده ایم .

یکنواختی و قالبی شدن انسانها در جوامع گوناگون و خصوصا در ملت ما که مرتبا بوسیله برنامه های فرهنگی مان در سطح وسیعی از طرف مسئولان امر پیاده می شود همه در قالبهای ماشینیسم بخاطر بالا بردن مصرف جهانی مخصوصا جهان سوم که دنیای صنعتی به ما تحمیل می کند ، غارت اصالتها منابع معنوی و از بین رفتن خصوصیات زندگی شرقی و یا اسلامی که عبارت از مصرف هرچه کمتر و تولید هرچه بیشتر بوسیله عوامل آموزشی دگرگون می شود . چرا که اروپای صنعتی می بایست برای تولیدات اضافی خود مصرف کننده پیدا کند ، و هرچه کند که بتواند کالای مصرفی بدهد و مواد تولیدی بگیرد و منت هم بگذارد و خود را هم بالاتر و متمدن قلمداد کند و اگر هم سواری خواست خر خوبی تربیت کرده باشد و ....   .

ابتدا با استعمار فرهنگی کار خود را آغاز می کند و سپس از یک خصیصه پاک و اصیل خدائی که برسم امانت به انسان داده شده استفاده می کند و آن تنوع که شکل از تکامل است

می بینیم ( همراه با درد ) که تمام فلسفه ها مذهب ها و ایده آلها و عشق ها و خواستنها و.... خلاصه شده در این : اصالت مال زندگی مادی است بنابراین وقتی زندگی مادی اصالت دارد هدف رفاه است پس برای چه باید کار کرد ؟ برای ساختن وسایل آسایش .

بنظر شما آیا انسان امروز بیشتر آسایش دارد یا انسان دیروز ؟

پس همه نیرهایمان صرف فداکردن آسایش زندگی ، برای تهیه وسایل آسایش زندگی داستان شازده کوچولو را خوانده اید ؟

آیا قربانی شدن آسایش زندگی برای چه ؟ برای تکامل ؟ برای تعالی ؟ برای رفتن به حقیقت؟ برای رسیدن به ایده آلهای مقدس انسانی ؟ برای تقرب و نزدیکی به بهترین دوست و یار او ( الله ) برای بدست آوردن وسایل آسایش زندگی . زیستن برای مصرف ، مصرف برای زیستن یک دور باطل دور حماقت کار – استراحت – خوردن – خوابیدن همین و بس !!!

بهتر است کمی فکر کنیم ملاک ما برای شناختن افراد چیست ؟ مثال می زنم ، آیا وقتی مثلا به خواستگاری می روید چه می پرسید ؟ می پرسید که ، آیا شما آدم باهوشی هستید ؟ با شهانت هستید ؟ چه مقدار وقار و اصالت دارید ؟ چه مقدار قرآن را درک کرده اید ؟ چه مقدار در تاریخ و اقتصاد و جامعه شناسی و انسان شناسی و تفسیر و فهم سخنان ائمه مطالعه دارید ؟ معلوماتتان چقدر است ؟ و .......    هرگز !

درست همانگونه می اندیشیم و همانگونه انتخاب می کنیم که فرهنگ مادی بورژوازی غرب به ما تحمیل کرده و معیار ارزشهامان بسته بندی شده از غرب می آید ، اما خود نمی دانیم و نمی فهمیم و خیال می کنیم که اندیشه و فکرمان اسلامی است در صورتیکه اندیشه ای در قرآن بما می خواهد بدهد درست عکس آنست و با آن در تضاد کامل است و اصلا اندیشه تربیتی قرآْن برای از بین بردن چنین ارزشها و معیارها و طرز تفکر ها و برداشتها و چنین شناختی است نسبت به زندگی حیات وسایل مادی نیازها آرزوها خواستها آیده آلها و .... 

و ما تمام تلاشمان و نارحتی هامان و رنج ها و حتی نوع و احساسها مان دراینست که بهتر زندگی کنیم بجای اندیشیدن به اینکه چگونه باید زندگی کنیم و چرا ؟ زندگی یعنی چه ؟ تلاش برای چه ؟ اصلا چرا زندگی می کنیم ؟ و به اینها توجه نداریم ، چرا که نتوانستیم خود را از لجن فرهنگ بورژوازی نجات دهیم از لجن مصرف بدون تولید از لجن زندگی خلاصه شده در مادیات ، و تمام نیروهای خلاق و نبوغهای سرشار را در وسیله خلاصه خلاصه کردن ، درست مثل کسی که پله ای گذاشته تا خود را به پشت بام برساند اما همینکه پا روی پلکان اول گذاشت آنقدر راجع به خود پله فکر کند سوراخ سمبه های آن رنگ آن و... که لحظه ای خواهد رسید و گریبان مرگ او را فرا گرفت و هنوز در فکر اینست که پله چوبی را تبدیل به فلزی یا فلزی را تبدیل به کائوچو یا طلا و یا .... کند و در نتیجه عمر تمام می شود و خود را به پشت بام نرسانده

خواهش می کنم این جمله را با دقت بخوان و فکر کن تا عظمت آنرا درک کنی الناس نیام اذاماتو انتبهو ( مردم خوابند وقتی که مردند متنبه می شوند ، بیدار می شوند ) که حدس می زنم این جمله زیبا از فاطمه بزرگ آن الگو نمونه شاهد اسوه در همه زمانها برای همه نسلها و همه دختران و مادران تاریخ آن چهره زنده که جز از وقایع مرگ او از تاریخ زندگیش چیزی نمی دانیم و او که باید در لحظه های زندگی در تصمیم ها در اتخاب ها در جلو چشمانمان باشد تا بیاموزیم که چگونه زندگی کنیم و چگونه بمیریم نتایجی که من از این جمله گرفته ام به شما ارائه میدهم چه بسا که شما فکر کنید و به نتایج عمیق تری دست یابید مردم خوابند 1- خواب معمولا در شب است و از خصوصیات شب تاریکی و سیاهی و ظلمات است

2- کسی که خواب است از وقایعی که در اطرافش اتفاق می افتد بی خبر است

3- کسی که خواب است از خود نیز بی خبر است

4- اگر دشمنی داشته باشد بسادگی می تواند او را از بین ببرد تا در دام بیندازد

5- هنگامیکه خورشید که مظهر نور است و روشنایی طلوع کرد انسان از خواب بیدار می شود

6- کلمه ناس بکار رفته به معنای توده مردم

7- چه کسی متنبه می شود بیزار می شود پیشمان می شود بعد از آنکه بیدار شد ؟

کسی مه می فهمد استعدادها و نیروهای بسیار در وجود داشته سرمایه های عظیمی خدا به او عطا کرده و آنها را راکد در عالم خواب و ناآگاهی قرار داده همانند آب راکدی که می گندد و بوی بدی می دهد و در ثانی کار از کار گذشته و مرگ فرا رسیده و راه بازگشتی نیست هدف او ( الله ) از آفرینش انسان تکامل برای اوست و سرمایه های مادی را در اختیار انسان گذارده تا در خدمت آن هدف بکار بریم ، اما .... چگونه بدست خود استعدادها و نبوغهایمان را دفن کنیم و در گورستان فراموشی رها می کنیم و به قول قرآن زندگی مان کافرانه می شود " زین للذین کفروا لحیوة الدنیا و یسخرون من الذین امنو و الذین اتقو فوقهم یوم القیامه " کسانی که کفر ورزیدند و حیات دنیا برای آنان زینت داده شد ، و ایمان آورندگان را مسخره می کنند ولی کسانیکه تقوی پیشه کردند روز قیامت و حیات اخروی برایشان بسیار برتر و مهمتر است

در آیه 14 سوره آل عمران مراجعه کنید و دریابید که در این آیه نقش زن در تعیین جهت فکری و مسیر زندگی مرد و چگونه مطرح شد .

الدنیا مزرعة الاخره

12 – یونس هرچه نداشتیم از خدا می خواهیم و هنگامیکه خدا آنرا بما داد او را فراموش می کنیم پس جزو مسرفین هستیم

زیرا آنچه را از نعمتها که خدا بما داده تا در راه رسیدن به او بکار بریم و اگر بکار نگرفتیم مسرفیم کذلک رین للمسرفین ماکانو یعلمون – ان الله لایحب القوم المسرفین

31- اعراف این آیه بسیار عمیق ، زیبا و رسا است

خطاب به بنی اسرائیل ( همان قومی که پیامبر ما را به آنها تشبیه می کند ) متاع و زینت را حرام نکردیم بر مردم بلکه اینها وسیله است برای مردم با ایمان و اینها فقط در دنیاست و البته در آخرت بهتر از اینها را به مردم با ایمان خواهیم داد .

به سوره کهف آیه 7 – سوره اعراف آیه 31 – سوره حدید 20 – سوره کهف 28 – سوره قصص 78 و 79 – سوره احزاب 28 – سوره توبه 38 – سوره نسا 77 – سوره آل عمران 185 – سوره نحل 117 – سوره یونس 23 و 70 – سوره رعد 26 – قصص 60 و 61 – سوره غافر 39 – سوره شورا 36 – سوره زخرف 35

مراجعه کنید با دقت به سخن خدا گوش کنید تا چگونگی زندگی و راه و هدف و نوع نیازها و خواستهایمان را از فرهنگ و ایدئولوژی قرآن بگیریم و به جهانیان ثابت کنیم که قرآن برای همه زمانهاست و عمل کردن آن برای همه نسلها .

برادرتان از مشهد - حسین

السلام علیک یا حسین ابن علی(ع)

 

 

آقاجون نمیدونم چقدر از پارسال تا حالا به قولام وفا کردم 

تو خودت که بهتر میدونی من چی بگم 

آقا جون امسال یکی به زندگیم اضافه شده که دعا میکنم باهاش سریعتر قدم ها رو برداریم

خدا

مشیت ورحمت خداوند برای انسان هر چه باشد یقینا بدون همکاری خود شخص نمی تواند جامه عمل بپو شد . «استلا تریل مان »

یک استادی با شاگردش در صحرا راه می رفتند .استاد به شاگردش می گفت که بایدهمیشه به خداونداعتمادکند چون او از همه چیز آ گاه هست .شب فرا رسید و آنها تصمیم گرفتند که اطراق کنند .استاد خیمه را برپا کرد وشاگردش را فرستاد تا اسبها را به سنگی ببندد . اماشاگرد وقتی به کنار سنگ رسید به خودش گفت:استاد دارد مرا آزمایش می کند .اومی گوید خداونداز همه چیز آگاه است .آنوقت از من می خواهد که اسب ها را ببندم .او می خواهد ببیند آیا من ایمان و توکل دارم یا نه .سپس به جای اینکه آنها را ببیند دعای مفصلی خواند و آنها را به خداوند سپرد.
روز بعد وقتی از خواب بیدار شدند دیدند که اسبها رفته اند .شاگرد که نا امیدشده بود نزد استاد رفت وشکایت کردکه دیگر حرف او را باور نخواهد کرد .چون خداوند از هیچ چیز مراقبت نمی کند وفراموش کرد که اسب ها را نگهداری کند .استاد جواب داد : تو اشتباه می کنی خداوند می خواست از اسب ها نگه داری کند ولی برای این کار نیاز به دستان تو داشت که افسار آنها را به سنگ ببندد

جایگاهم در بهشت؟؟؟؟

حضرت موسی هنگامی که برای مناجات با خدا به طور می رفت ،در راه عابدی را در دیرش مشغول عبادت دید، آن حضرت نزد او نشست و پرسید: چند سال لست در این دیر عبادت می کنی ؟عابد گفت هفتاد سال!
چون وقت ناهار شد، عابد سفره اش را پهن کرد و شروع به خوردن غذای خود کرد ،بی آن که چیزی از آن به موسی تعارف کند! مدتی بعد موسی برخاست تا به جانب طور رود، عابد به او گفت ای موسی، از خدایم بپرس که جایگاه من در بهشت کجاست ؟
موسی از نزد او رفت و در راه با عابدی دیگرملاقات کرد ،و از او پرسید: چند سال است عبادت می کنی؟ عابد گفت چند سالی است. موسی نزد او نشست ،سپس عابد سیبی آورد و گفت: به جز این سیب چیز دیگری ندارم و همین را باهم تقسیم می کنیم! او نیمی از سیب را به موسی داد و نیم دیگرش را خودش تناول کرد.اندکی بعد موسی برخاست تا خداحافظی کند.عابد گفت از پروردگارم بپرس ،جایگاهم در بهشت کجاست؟
موسی در کوه طور راجع به آن دو عابد از خدایش پرسید.وحی آمد که عابد اول در آتش است و عابد دوم جایگاهی پسندیده در بهشت دارد !موسی تعجب کرد چون نخستین عابد هفتاد سال خدا را عبات کرده بود در حالی که عبادت دومی از چند سالی فراتر نمی رفت !از پروردگار علت این امر را پرسید ،وحی آمد که اولی غذا را از تو دریغ داشت حال آن که دانست تو بنده و دوست منی ،اما دومی تنها سیبی را که داشت با تو تقسیم کرد!چون موسی باز گشت آنچه را که خداوند به او وحی فرموده بود، به اطلاع آن دو رساند عابد اول هنگامی که خبر دوزخی بودن خود را شنید، از موسی تقاضا کرد از خدایش دو چیز را برای او بخواهد:
الف) آنقدر پیکر او را بزرگ کند که تمامی جهنم را پر سازد!
ب)او را در جهنم خاص جای دهد، زیرا تاب شنیدن ناله ی عذاب شوندگان را ندارد!
موسی با خداوند مناجات کرد و تقاضای آن عابد را به خداوند عرضه داشت. وحی آمد که او را به بهشت مژده بده! موسی از خدا پرسید: خدایا علت چیست؟ خداوند گفت: چون او تاب شنیدن ناله ی عذاب شوندگان را ندارد!...