-
حرف نو....
28 - مهرماه - 1387 16:09
شعر کوتاهی از بیژن جلالی از مجموعه ی شعر خاک ، شعر خورشید چقدر ساده است خراب شدن دنیایی و ویران شدن ستاره ها و شکستن شاخه درختان نور چه غم انگیز است این خراب شدن چه تاریک است این شکستن شاخه ها چه وحشت زا است این ویران شدن چه خنده دار است شکستن قلب ها چقدر معمولی است مردن آرزو و رفتن به سوی مرگ چقدر طبیعی است ادامه...
-
دعا
26 - مهرماه - 1387 23:36
خدایا اگر من به تو بد کردم ، تو را بنده ای دیگر بسیار است . اگر تو با من مدارا نکنی مرا خدایی دیگر کجاست؟؟؟
-
سلام خدا
25 - مهرماه - 1387 22:56
سلام شاید واقعا اینجا هم من تنهام خیلی تنها ولی نه اونی که باید منو بشناسه که پیشمه خوب خدارو شکر خدا جون سسسسسسسلاااااااااااااااااااااممممممممممممم خدا خیلی دوست دارم خیلی زیاد مخصوصا موقع هایی که دستامو میگیری چقدر دستای گرمی داری خدا خدا ..... خواستم یه چیزی بمویسم روم نشد ولی تو خودت زودتر فهمیدی مگه نه خدا خیلی...
-
یه آرزوی.....
23 - مهرماه - 1387 08:37
دل تنگیهای آدمی راباد ترانه ای می خواند رویاهایش راآسمان پر ستاره نادیده می گیردو هر دانه برفی به اشکی نریخته می ماند سکوت سرشار از سخنان ناگفته است از حرکات ناکرده اعتراف به عشقهای نهان و شگفتیهای بر زبان نیامده در این سکوت حقیقت ما نهفته است حقیقت توومن چند بار امید بستی و دام بر نهادی تا دستی یاری دهنده کلامی مهر...
-
راه بهشت
20 - مهرماه - 1387 21:42
مردی با اسب و سگش در جادهای راه میرفتند. هنگام عبور از کنار درخت عظیمی، صاعقهای فرود آمد و آنها را کشت. اما مرد نفهمید که دیگر این دنیا را ترک کرده است و همچنان با دو جانورش پیش رفت. گاهی مدتها طول میکشد تا مردهها به شرایط جدید خودشان پی ببرند. پیادهروی درازی بود، تپه بلندی بود، آفتاب تندی بود، عرق میریختند و...
-
وصیت نامه...
15 - مهرماه - 1387 22:57
من به قولم عمل کردم بخونید هر موقع وقت کردین هر موقع... وصیت نامه شهید باغانی به نام خدا اینجانب ناصرالدین باغانی بنده حقیر درگاه خداوندی ام. چند جمله ای را به رسم وصیت می نگارم. سخنم را در مورد عشق آغازمیکنم: ما را به جرم عشق مواخذه میکنند گویا نمیدانند که عشق گناه ما نیست. اما کدام عشق؟ خداوندا!معبودا!عاشقا! مرا که...
-
میرم سفر
15 - مهرماه - 1387 22:48
سفر شاید من را بسازه تا حالا باهاش خیلی انس گرفتم شاید تو سفر بیشتر بهش احتیاج پیدا کنم امروز خیلی دلم به حال خودم سوخت این 4 سال بدجوری الافی کردم منو ببخش
-
نکنه ما هم...
14 - مهرماه - 1387 16:38
یکم فکرکنیم ... مرد هر روز دیر سر کار حاضر می شد، وقتی می گفتند : چرا دیر می آیی؟ جواب می داد: یک ساعت بیشتر می خوابم تا انرژی زیادتری برای کار کردن داشته باشم، برای آن یک ساعت هم که پول نمی گیرم. یک روز رئیس او را خواست و برای آخرین بار اخطار کرد که دیگر دیر سر کار نیاید . ***** مرد هر وقت مطلب آماده برای تدریس نداشت...
-
شب
13 - مهرماه - 1387 21:35
صف اتوبوس صف بنزین ترافیک شاید زمانی برامون فراهم میکنه تا یکم فکر کنیم شاید خوب باشه یه بار به جای استفاده از مترو با اتوبوس بریم یکم آدما مغازه ها ترافیک دود همه چیز را بیشتر تجربه کنیم شاید تو اون لحظه اتفاق بهتری برامون بیافته؟؟ نظر شما چیه؟
-
سلام
12 - مهرماه - 1387 23:04
شاید فکر کردین که میخوام تو این بلاگ در مورد شهیدا( که البته اگر هم بنویسم کار بیهوده ای نبوده) بنویسم ولی نه بیشتر دنبال اینم که در مورد زندگیامون، زندگیم واینکه چقدر درست اومدیم اصلا درست میریم یا نه اینطور بگم که با نوشتن مسیرم مشخص تر میشه خیلی دوست دارم از تجربیات همتون استفاده کنم
-
شهید آوینی
12 - مهرماه - 1387 12:17
ای کاش می شد تا تو را در مامن گمنامیت رها کنیم و بگذریم که تو اینچنین میخواستی .اما ای عزیز اجر تو در کتمان کردن است و اجر ما در افشا کردن تا تاریخ در افق وجود تو قله های بلند تکامل انسانی را ببین د
-
اولین روز
12 - مهرماه - 1387 12:03
سلام میخوام از تمام لحظه های تنهاییم بگم دوست دارین حرفامو بشنوید؟ یه روز که بلند شدم دیدم نه هر کاری بکنم تنها تر میشم ولی ... نه مثل اینکه یکی خیلی حواسش به منه... نه ولش کن آدم که کسی رو تا نمیشناسه که نباید بهش محل بده وای ول کن نیستا خستم کرد خوب برو دیگه میخوام یکم تنها باشم نه مثل اینکه ول کنم نیست چیکار...